خانه پدری

تاکه بودیم نبودیم کسی...کشت ما را غم بی هم نفسی

خانه پدری

تاکه بودیم نبودیم کسی...کشت ما را غم بی هم نفسی
نظرات 3 + ارسال نظر
نسیم شنبه 25 آذر 1391 ساعت 01:46 http://my-closed-dreams.blogsky.com/

فوق العاده زیبا بود!!!!

یاسمین چهارشنبه 22 آذر 1391 ساعت 12:09 http://yasamint63@yahoo.com

وقتی که باران غرور را شست ؟!
پاییزه هوای خیلی سرده. توی حیاط مدرسه بچه ها دست به کار شدند. دست به کار شدند تا برگهای زرد و قرمز پاییزی رو جمع کنند . آخه باغ به اون بزرگی از عهده بابای مدرسه بر نمیاد. همه چمع شدند و هر کدام یک جای حیاط رو گرفتند و دارند جمع می کنند .بچه ها بهتر فهمیدند که باید توی سختی های دیگران هم شریک شد . دست اونهارو گرفت و کمکشون کرد . کاری که ما یادمون رفته ؟! یادمون رفته که باید دست آدم های ضعیف رو تا جایی که می تونیم بگیریم ؛ نه اینکه از کنارشون طوری بگزریم که انگار هرگز اونها رو ندیدیم .
ما بزرگ شدیمو دل هامون کوچک شده . اما ؛ اما بچه ها بزرگند !! چون دل هاشون خیلی بزرگه وصافه .
دل اونا بارها بارها با بارون چشماشون جلا داده می شه و پاک بزرگ می شه .
پاییزه ؛ از آسمون خدا بارون زیاد میاد و شهر رو تمیز می کنه ، خاکرو سیراب می کنه و دل ما رو هم ........................
پس بذار بارون غرور ما رو بشوره.
توی حیاط شهرمون هوا خیلی سرده آخه پاییزه . بیان تا د ست به کار بشیم که ...............................
و رویای زیبای امروز من ؛ حرف های کودک دیروز بود که دلمش نمی خواست هرگز بزرگ شود :
((و گفت:خدا جون خدای مهربون، خدای قشنگم
میخواستم بگم تو رو خدا نزار بزرگ شم تو رو خدا آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم و .... اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟
نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟ نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم؟
مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن . مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم. مگه ما باهم دوست نیستیم؟ پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه؟ خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟ مگه اینطوری نمیشه باهات حرف زد
و خدا
خدا پس از تمام شدن گریه های کودک
آدم، محبوب ترین مخلوق من. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه... کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب ؛ من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت. کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خود خواهی شان میخواستند. دنیا برای تو کوچک است .
بیا تا برای همیشه کوچک بمانی و هرگز بزرگ نشوی برای همیشه دنیایت کوچک بماند و بزرگ نشوی))



کوثر دوشنبه 20 آذر 1391 ساعت 14:05 http://pakbash.blogfa.com

داداش من این گریه داره نه لبخند
مثل اینکه بهتون خیلی خوش میگذره ها توی این اوضاع اقتصاد لاک پشتی خرگوشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد