تحریم ها و وضعیت اقتصادی و معیشتی مردم یکی از داغ ترین بحث های این روزهای هر محفلی است, کارشناس و غیرکارشناس هم نمی شناسد , در این بین گاهی گله و شکایت مردم از این وضعیت و گرانی.... مطمئنا دل هرانسان و مسلمانی را بدرد می آورد. اما گاهی هم لبخند تلخی را بر چهره انسان می نشاند. به طور مثال چند روز پیش دوست عزیزی از روزگار می نالید و در اوج عصبانیت چند جمله ای طنزگونه حکایت کرد که لبخند تلخی را بر چهره سایرین نشاند ...
او می گفت:
بابام حسرت زمان باباش را میخورد،
منم حسرت زمان بابام،
اما اگه پسر من بخواد حسرت زمان منو بخوره،
همچین جفت پا میرم تو دهنش، که نفهمه از کجا خورده!
شاید این چند جمله یک جورایی لودگی و شاید سخیف باشد ولی واقعیتی تلخ را درون خود نهفته است.....که شاید بهتر باشدکمی در خصوص آن تامل کنیم.
یارو به طور مداوم کاندیدای انتخابات میشد و رای نمی آورد به خاطر اینکه پیش دیگران کم نیاورد می گفت: " مطمئنا باشید در انتخابات آتی امسال اگر من نیایم پسرم خواهد آمد و مردم به او رای خواهند داد"
بی اختیار یاد حکایتی جالب افتادم که می گفت :
پادشاهی پسری را به ادیبی داد و گفت این فرزند توست تربیتش همچنان کن که یکی از فرزندان خویش . ادیب خدمت کرد و متقبل شد و سالی چند بر او سعی کرد و به جایی نرسید و پسران ادیب در فضل و بلاغت منتهی شدند. ملک دانشمند را مؤاخذت کرد و معاتبت فرمود که وعده خلاف کردی و وفا به جا نیاوردی . گفت بر رای خداوند روی زمین پوشیده نماند که تربیت یکسان است و طباع مختلف.
گرچه سیم و زر ز سنگ آید همی در همه سنگی نباشد زرّ و سیم
در همه عالم همی تابد سهیل جایی انبان می کند جایی ادیم
دوستی بزرگواری که خسته از جفای روزگار بود, زیرلب زمزمه می کرد:
خدایا کیفیت رو فدای کمیت نکن. کمتر خلق کن ولی آدم خلق کن!
/span>>/>