خانه پدری

تاکه بودیم نبودیم کسی...کشت ما را غم بی هم نفسی

خانه پدری

تاکه بودیم نبودیم کسی...کشت ما را غم بی هم نفسی

حضرت سلیمان (ع )

 

روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود ، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد .سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود ، مورچه به داخل دهان او وارد شد ، و قورباغه به درون آب رفت.

ادامه مطلب ...

خبری آمد خبری در راه است

 

 

خبری آمد خبری در راه است

جهان منتظر افراشت بیرق موعود ایران است.

ندای آمد به هوش که ای پسرک با هوش  ،  تو را چه شد که کردی وطن را فراموش

گفتم  وطن ماوای من است ، افراشت بیرق  الله اکبرش حیات و ممات  تن است.

چگونه کنم آن را فراموش ،  آنگاه که خصم کند مرا به هوش

گفت وطنی که تو آن را میجویی! وطنی که تو آن را میکویی!

در کوی نامدارانش ، در انجایی که مردانش ،

فرش را عرش کردند بکوش ، مرگ را کردند هم آغوش ،

مردم را نیست فراموشی ، مرد را نیست مستی و بی هوشی

مست آن است که خورد جام الس ، رند آن است که کند قرب وطن

قرب یعنی علی و فاطمه ، قرب یعنی حسین و مجتبی

قرب یعنی اظهر الشمس الشموس ، قرب یعنی ندای انا روحی الفداه

قرب یعنی ای مردم کوی یار ، مدهوشید از بوی عطر یار

کنید دنیا را فراموش  روزی مرگ را خواهید کرد هم آغوش

تب و تاب دنیا را امانی است ، گریه یتیم التیام سوزش ناری است

که تو آن را افروختی به چند ، در کشا قوس جنگ خندگ

عمر بگذشت تو در کشا قوس کوچه ای ، کوچه ای در پست کوچه ای

گریه کن بر سجاده عشق ، سجودش برد تورا  تا بهشت

در آنجایی که مرگ حق است ، الهی اغفر الذنوب ندای روز شب است

مرد را نیست نامردی ، زن را نیست هفت رنگی

هفت شهر عطار را نیست دلتنگی ، عشق را یارب یارب است

شهادت مختص یاران حیدر است ، شهادت یعنی رمز خدا

شهادت یعنی خون و خاک ، ره راه حق المتقین

شهادت یعنی بنوش از نهر آب ، اندکی  کوچکی پیکی می ناب

شهادت یعنی لبخند بهشت ، جلوس بر هفت شهر قشنگ

شهادت یعنی نسیم گیسوی یار ، همان یاری که برد  زلفش تو را به باد

شهادت یعنی پیرو پیر مغان ، آنجایی که خدای متعال

گوید ای مرد جوان ، گر تو خواهی که گبر ایران شوی

پیرو حق و ولایت خوبان شوی

نکن ما را فراموش به حرف ، نکن یاد ما را خموش چو مرگ

یا رب یا رب  رمز خلوت شب است سجده بر خاک وطن منتهای ولایت حیدر است.......

مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک

 

 

مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک  

                    چندروزی قفسی ساخته اند از بدنم

بدون شرح

نومید مشو که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه خون توست و انتظار تو را می کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی واز خود و دلبستگی هایش هجرت کنی وبه کهف حصین لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی وفراتر از زمان و مکان ، خود را به قافله سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی .