خانه پدری

تاکه بودیم نبودیم کسی...کشت ما را غم بی هم نفسی

خانه پدری

تاکه بودیم نبودیم کسی...کشت ما را غم بی هم نفسی

گرگ و میش از یک جوی آب می‌خورند

در ایام صدارت میرزاتقی خان امیرکبیر روزی احتشام الدوله (خانلر میرزا) عموی ناصرالدین شاه که والی بروجرد بود به تهران آمد و به حضور میرزاتقی‌خان رسید. امیر از احتشام الدوله پرسید: «خانلر میرزا وضع بروجرد چطور است؟»

حاکم لرستان جواب داد: «قربان اوضاع به قدری امن و امان است که گرگ و میش از یک جوی آب می‌خورند

امیر برآشفت و گفت: «من می‌خواهم مملکتی که من صدراعظمش هستم آنقدر امن و امان باشد که گرگی وجود نداشته باشد که در کنار میش آب بخورد. تو می‌گویی گرگ و میش از یک جوی آب می‌خورند؟»

خانلر میرزا که در قبال این منطق امیرکبیر جوابی نداشت بدهد سرش را پائین انداخت و چیزی نگفت.

!!!!!!!!!!!!!!!!!!



 

بسمه تعالی

جناب آقای برومندی

 نماینده محترم مجلس شورای اسلامی

باسلام و تحیات

به عنوان نماینده محترم مجلس شورای اسلامی, این حق برای جنابعالی و سایر بزرگواران مجلس محفوظ ومستدل است که در قبال موضوعات سیاسی و اجتماعی... این سرزمین موضوع گیری های خاص خود را داشته باشید.لیکن سکوت شما در قبال وضعیت نابسامان مدیریتی در فرمانداری و شهرداری شهرستان مرودشت دو نکته را در ذهن ها متبادر می کند که یا جنابعالی از وضعیت مدیریتی شهرستان آگاه نیستید و قدرتی در حل وفصل موضوعات ندارید و با آنکه برمبنای سیاست و کیاست به دنبال آن هستید که چالشها و درگیری های سیاسی آنچنان اوج بگیرد که رقبای انتخاباتی به خودی خود از گردانه خارج شوند و پس از مدت زمانی جنابعالی در قالب کدخدا منشی و ریش سفیدی طرفین را آرام و.. نموده و بهره برداری های سیاسی خاص خود را انجام دهید...

 هردو این موارد مترود و غیراخلاقی است, امیدواریم روزی جواب قانع کننده ای برای سکوت تان برای مردم شریف مرودشت داشته باشید.

داستانهای مدیریتی


سرهنگ ساندرس یک روز در منزل نشسته بود که در این میان نوه اش آمد و گفت: بابابزرگ این ماه برایم یک دوچرخه می خری؟ 

او نوه اش را خیلی دوست می داشت، گفت: حتماً عزیزم. حساب کرد ماهی ۵۰۰ دلار حقوق بازنشستگی میگیرد و حتی در مخارج خانه هم می ماندشروع کرد به خواندن کتاب های موفقیت. در یکی از بندهای یک کتاب نوشته بود: قابلیت هایتان را روی کاغذ بنویسید. او شروع کرد به نوشتن تا اینکه دوباره نوه اش آمد و گفت: بابا بزرگ داری چه کار می کنی؟

پدربزرگ گفت: دارم کارهایی که بلدم را مینویسم.

پسرک گفت: بابا بزرگ بنویس مرغ های خوشمزه هم درست می کنی.

درست بود؛ پیرمرد پودرهایی را درست می کرد که وقتی به مرغ ها میزد مزه ی مرغ ها شگفت انگیز می شداو راهش را پیدا کرد. پودر مرغ را برای فروش نزد اولین رستوران برد اما صاحب آنجا قبول نکرد! دومین رستوران نه! سومین رستوران نه! او به ۶۲۳ رستوران مراجعه کرد و ششصدوبیست و چهارمین رستوران، حاضر شد از پودر مرغ سرهنگ ساندرس استفاده کند.

امروزه کارخانه پودر مرغ کنتاکی (KFC) در ۱۲۴ کشور دنیا نمایندگی دارد. اگر در آمریکا کسی بخواهد تصویر سرهنگ ساندرس و پودر مرغ کنتاکی را بالای درب رستورانش نصب کند باید ۵۰ هزار دلار به این شرکت پرداخت کند.